در بند عشق

شعری از مجید حیدری

مباد فارغم کند، ز بند خود بلای عشق

منی که دل سپرده ام تمام قد ، برای عشق

شمیم آشنای من، بپیچ در هوای من

که زنده میشود نفس، همیشه در هوای عشق

میان کهنه عشق ما، هنوز هم طراوتیست

که میروم قدم قدم هنوز پا به پای عشق

به بند میکشد مرا، خوشا چنین اسیر، چون

به صید میرسد که سر ببازد از برای عشق

به سر سپردگی ما بیا فقط نگاه کن

مگر نشان دهد به تو رَهی به ماورای عشق

میان رنج های من، بهای عشق کم نبود

مگر از این زیاد تر، نداده ام بهای عشق؟

Leave a Reply

Your email address will not be published.