شاعر مجید حیدری
بعد از همه بن بست اگر ٬ راه به جاییست
کاشانه ی یاریست که انبوهِ صفاییست
ما شُهره ی شَهریم در این عشقِ تب آلود
بی آنکه بدانیم چه تقدیر و قضاییست
معروف به دیوانه ترین عاشقِ شهرم
معلوم شد این دل ٬ که چه دیوانه سراییست !
خوشحالم از آن طُعمه که در بند تو اَم کرد
در دامِ تو افتادنِ من ٬ اوجِ رهاییست
هر گوشه ی این شهر مرا یادِ تو انداخت
هر سوی٬ که یادآور یک عکس دوتاییست
معماری این کاخ مرا یاد تو انداخت
هر چند که زیبایی تو.. بحث جداییست