چهار شهید در قاب یک سنگر

 تجهیزات مان را گرفته  و آماده حرکت  بودیدیم مقصد مان ، نامعلوم بود از پل دختر که رد شدیم و  به سمت شمال غرب رفتیم ، دیگر همه  می توانستیم حدس بزنیم  که مقصدمان کردستان است، اما کجا ، هیچکس نمی دانست…

یادداشت// ایران ریپورتس98// حسین پیروان

شهدای کازرون در عملیات کربلای ۱۰ گردان فجر لشکر ۳۳ المهدی فارس

چهار شهید در قاب یک سنگر

 تجهیزات مان را گرفته  و آماده حرکت  بودیدیم مقصد مان ، نامعلوم بود از پل دختر که رد شدیم و  به سمت شمال غرب رفتیم ، دیگر همه  می توانستیم حدس بزنیم  که مقصدمان کردستان است، اما کجا ، هیچکس نمی دانست…

قاب اول را مرتضی شافع گرفت

همه بچه های گردان او را می شناختند .پرجنب و جوش و پر هیجان .همیشه در حرکت بود و  ورزشکار. لحظه ای آرام و قرار نداشت .گاهی به خود می گفتم با آدم باذ این همه تحرک، کی استراحت می کند؟  .تنیس روی میز .فوتبال  والیبال را در حد یک  حرفه ای بلد بود و در دیگر ورزش ها هم آماد گی جسمانی  بالایی داشت .خوش رو و خوش برخورد بود و با اخلاقش همه ی بچه ها  را مجذوب خودش کرده بود .بارها در صحنه های مختلف جنگ مجروح شده بود و بعد از مداوا، بی آنکه به خانه برود   یکراست به جبهه بازگشته بود. همیشه  شور وهیجان خاصی  برای شرکت  در  عملیات داشت اما این بار، از لحظه حرکتمان به کردستان ، کنار من  ارام  روی صندلی اتوبوس نشسته بود. با اینکه  از هر دری باهم حرف زدیم ولی او  نارضایتی که می شناختم نبود مثل در عوالم خودش غرق شده بود .بیشتر گوش بود تا زبان و اگر حرفی می زد و یا  چیزی می گفت  خیلی زود ساکت می شد . می دانست عادت دارم  که بعضی وقایع را یادداشت کنم .دفترچه یادداشتم را گرفت  تا برایم چیزی  بنویسد.  در دفترم چیزهایی نوشت . نوشته ها یش را که خواندم حسی آشنا و غریب. حسی توام با فراق و وداع درونم جان گرفت . حسی که می گفت لحظه پرواز او نزدیک است، و دیگر ، تمام راه سکوت بود و سکوت…

آن روز که مرتضی در دفترم نوشت   ۶۶/۱/۳۰ بود

و روزی که شهادتش امضا شد ۶۶/۲/۴بود

قاب دوم این خاطره را  حجت دلپذیر پر کرده است.

آشنایی من با او به سال 1362برمی گرد. در گردان فجر لشکر ۳۳ المهدی  بودم که در کلاس درس قران و اخلاق که با بچه ها داشتم  با او آشنا شدم .   دانشجوی دانشگاه علم وصنعت بود او هم درس و مشق  و دانشگاه را وانهاده بود تا در دانشگاه عشق و جنگ،  تحصیل کند.  . حکایات و لطیفه ها و داستان های زیادی در حافظه داشت و هربار که  و وقایعی رخ می داد از فرصت پیش آمده ، کمال استفاده را می کردد و هر بار یکی از انها را تعریف می کرد و ما پندهای لازم  را می گرفتیم  .جثه ی  کوچک اما روح و دلی بزرگ  داشت .چیزی عجیب و شگرف شاعرانه  در او بود و آن تشخص بخشی به اشیاء بود .گاهی   با تجهیزاتش حرف می زد  درد دل می کرد برای همین هم هرگاه  اعلام امادگی می کردند ، او ازهمه  زودتر و با تجهیزات کامل به خط می شد .از سال ۶۲ تا زمان شهادتش هیچگاه  گردان خالی از او نبود .

 و قاب سوم این خاطره  غلامرضا  خاکی ست

ویژگی بارز او چالاکی و چابکی اش بود . قد کوتاهی داشت بالطبع وزنی سبک . با تجهیزات نظامی هم شاید وزنی انچنانی نداشت، اما چه  در راهپیمایی وجه در پیاده روی، نمی توانستی پا  به پایش راه بروی  .شوخ طبعی اش ،علاقه بچه ها را به او صدچندان کرده بود .انقدر خوش اخلاق و خوش برخورد بود که امام جماعت مسجد سید ابراهیم کازرون با او نشر وحشر خاصی  پیدا کرده بود و اکثر کارهای مسجد  را انجام می داد. این روحیه در جبهه هم بر او  حاکم بود و  هر کاری که به او محول می شد ابایی از انجامش  نداشت .شوخی های مداومش همه را  در آن  غوغای دوری و اندوه  فراق  به  شادی  دعوت می کرد. همیشه سبکبال و رها  ترجیع بند وار ،شعری بر زبانش جاری بود .

 و قاب چهارم خاطره *حمید رضا فرشته حکمت* است.

طلبه ای جوان ، که درس و مشق مباحثه را رها کرده بود و به  جمع رزمندگان پیوسته بود تا به از دین و خاک به  دفاع بپردازد . سن و سالی نداشت اما در همان ایام کوتاه حوزه و جبهه خود را  خوب ساخته بود . روحی بزرگ   وحیا و تواضع اش از او انسانی دیگر ساخته بود. بدون لبخند نمی توانستی او را ببینی  .در فرصت های مناسبی که پیش می آمد از  آموزش مطالب دینی  غفلت نمی کرد هم کلام و هم با عمل،  اخلاق را آموزش می داد .کم  گوی و گزیده گوی شده بود ودر یک  کلام  یک روحانی جوان ره صدساله را رفته بود قاب خاطره  چهارم من بود.

این چهار  قاب خاطره 

 بازماندگان کربلای های قبل (۴و۵و۸) بودند و منتظر تا تقدیر چه برایشان رقم بزند .روز چهارم اردیبهشت فرارسید و چهار پرنده بهشتی در یک سنگر باهم قفس تن را شکستند و  به دیدار معشوق  شتافتند*

” مرتضی شافع” بچه ها شد

” حجت دلپذیر “گشت

“‘ غلامرضا خاکی” شد

و” حمید رضا فرشته ی حکمت” شد

پایان/

Leave a Reply

Your email address will not be published.