بین تو با « تو» مگر جنگ و جدالیست هنوز؟
بین تو با « تو» مگر جنگ و جدالیست هنوز؟
بس کن این حادثه ٬ چون « عشق» مجالیست هنوز
ته مرداب اگر حادثه دَفن ات نکند
موج ویرانی ات آن دور و حوالیست هنوز
به تماشای زلالی بنشین ساحل من..
این پس و پیش بسی آب زلالیست هنوز
حرف «باور» بزن و کام خودت تلخ نکن
باغِ متروکه درش ٬ ردّ نهالیست هنوز
در زمینی که دل آشفتگی اش کم نشود
«باورت» اوج بده تا پَرو بالیست هنوز
تو به « باور» برسی کار تمام است.. بیا..
بعد از این حرف مگر جای سؤالیست هنوز؟
بعدِ آباد شدن ٬ حرف دلت هم گوش کن
عشق در حادثه ویران٬ به چه حالیست هنوز؟
شاعر: مجید حیدری