شعری از مجید حیدری
آه از این عشق که هرچند پریشانم کرد
منِ در قَعر، سرِ صدرِ خود عنوانم کرد
آتشش هم به رهایی و رهاتر شدنم
کمکی کرد و به ناگاه، گلستانم کرد
هرچه خود در دل این مهلکه کم میدیدم
عزمِ نو داد و در این مرحله جبرانم کرد
سجده میخواست همین عشقِ سراسر خاکی
لحظه ای باور من بود، که شیطانم کرد
آه از این عشق که با آن همه ناسامانی
آمد و خرمن امید به دامانم کرد
ما فقط عشق نباشد بخدا میمیریم
خوب میفهمم از این است که انسانم کرد