درکنج قلب تو…

شعر از مجید حیدری

باور طوفان زده ام در پی آشیانه ایست

مُرَدَّدَم.. کجا روم؟ کجای قصه خانه ایست؟

قلب تو میبرد مرا کنج خودش جای دهد
رونق قلب عاشقت ٬ گرمی بی بهانه ایست

جام بهانه میکند چشم تورا ٬ که پر کند

باده ی زندگی ٬ اگر سمّیِ شوکرانه ایست

در شب زلف های تو ٬ پرسه چشم های من

شعر فقط میطلبد .. لحظه ی عاشقانه ایست !!

کالبدی که میدهد بوی پریشانی روح

حال ز خاک خفته اش بستر یک جوانه ایست

باور طوفان زده ام حال در امنیت توست

تکیه به کوه داده ام ٬ تکیه ی من به شانه ایست

Leave a Reply

Your email address will not be published.